
در بارگاه خاطر سعدی خرام اگر خواهی ز پادشاه سخن داد شاعری
هفت کشور نمیکنند امروز بی مقالات سعدی انجمنی
من آن مرغ سخندانم که در خاکم رود صورت هنوز آواز میآید به معنی از گلستانم
هر متاعی ز مخزنی خیزد شکر از مصر و سعدی از شیراز
منم امروز و تو انگشتنمای همه خلق من به شیرینسخنی و تو به خوبی مشهور
اگر شربتی بایدت سودمند ز سعدی ستان تلخداروی پند
بر حدیث من و حسن تو نیفزاید کس حد همین است سخندانی و زیبایی را
سعدی اندازه ندارد که به شیرین سخنی باغ طبعت همه مرغان شکرگفتارند
خانه زندان است و تنهایی ضلال هرکه چون سعدی گلستانیش نیست
درین معنی سخن باید که جز سعدی نیاراید که هرچ از جان برون آید نشیند لاجرم بر دل
هنر بیار و زبانآوری مکن سعدی چه حاجت است بگوید شکر که شیرینم
قلم است این به دست سعدی دُر یا هزار آستین دُرّ دَری
دعای سعدی اگر بشنوی زیان نکنی که یحتمل که اجابت بود دعایی را
ز خاک سعدی شیراز بوی عشق آید هزار سال پس از مرگ او گرش بویی
نظرات شما عزیزان: