my time 928
وبلاگی برای تفریح و یاد گیری مطالب علمی
پنج شنبه 10 اسفند 1391برچسب:, :: 9:56 :: نويسنده : حسین زارعی منش

 

پنج شنبه 10 اسفند 1391برچسب:, :: 9:47 :: نويسنده : حسین زارعی منش

       

درد محبت

درد محبت، درمان ندارد 
راه مودت، پايان ندارد

از جان شيرين ممکن بود صبر 
اما ز جانان امکان ندارد

آن را که در جان عشقی نباشد 
دل بر کن از وی کو جان ندارد

ذوق فقيران خاقان نيابد 
عيش گدايان سلطان ندارد

ای دل ز دلبر پنهان چه داری 
دردی که جز او درمان ندارد

بايد که هر کو بيمار باشد 
درد از طبيبان پنهان ندارد

در دين خواجو مؤمن نباشد
هر کو به کفرش ايمان ندارد

پنج شنبه 10 اسفند 1391برچسب:, :: 9:46 :: نويسنده : حسین زارعی منش

 

پنج شنبه 10 اسفند 1391برچسب:, :: 9:44 :: نويسنده : حسین زارعی منش

 

پنج شنبه 10 اسفند 1391برچسب:, :: 9:42 :: نويسنده : حسین زارعی منش

www.aparat.com/v/jYC87 

یه فیلم از یک شوخی خیلی خرکی ریختم حتما ببینیدش

شنبه 5 اسفند 1391برچسب:, :: 16:14 :: نويسنده : حسین زارعی منش

چطور بود؟ لطفا نظر بدین

شنبه 5 اسفند 1391برچسب:, :: 16:11 :: نويسنده : حسین زارعی منش

یک موجود عجیب دریایی خود را به ساحلی در ایالت کارولینای جنوبی در آمریکا رسانده است که گفته می‌شود بی‌خطر است.


ساحل «فولی» در ایالت کارولینای جنوبی، در تعطیلات آخر هفته گذشته شاهد ورود یک موجود عجیب به ساحل بوده است. اینجانور، سوالاتی را ایجاد کرده و ممکن است یک گونه جدید باشد.

این موجود عجیب و غریب بی‌ازار است و خطری برای ساحل‌نشینان دربر ندارد. یک دامپزشک متخصص در خصوص آبزیان در کارولینای جنوبی این موجود را به عنوان نوعی «سگ‌ماهی» شناسایی کرده است. سگ‌ماهی‌های اقیانوس اطلس می‌توانند طولی نزدیک به ۱۵ فوت و وزنی معادل ۸۰۰ پوند داشته باشند.

این گزارش در پایان تصریح کرده است که سگ‌ماهی‌های اقیانوس اطلس باید بیشتر از انسان‌ها بترسند تا انسان‌ها از آنان. این گونه آبزی اخیرا به عنوان یک گونه درخطر انقراض نام گرفته است. بر اساس مقاله‌ای که ماه فوریه در واشنگتن‌پست منتشر شد، سگ‌ماهی همواره هدف صیادان برای به‌دست آوردن خاویار است. در حال حاضر محدویت‌هایی در خصوص تعداد سگ‌ماهی‌های قابل صید توسط صیادان اعمال شده است.

لطفا اگه اطلاعات بیشتری درباره ی این موجود دارید نظر بدهید.

شنبه 5 اسفند 1391برچسب:, :: 16:9 :: نويسنده : حسین زارعی منش

درد ما را نیـسـت درمـان الغیاث

هـجـر مـا را نیست پایان الغیاث

دین و دل بردند و قصد جان کنند

الـغـیـاث از جـور خـوبـان الغیاث

در بـهـای بـوسـه ای جـانی طلب

مـی کـنـنـد ایـن داستـان الغیاث

خـون ما خـوردند ایـن کـافـر دلان

ای مسلمانان چه درمان الغیاث

هچو حافظ روز و شب بی خویشتن

 گشته ام سوزان و گریان الغیاث

شنبه 5 اسفند 1391برچسب:, :: 16:8 :: نويسنده : حسین زارعی منش

شنبه 5 اسفند 1391برچسب:, :: 16:3 :: نويسنده : حسین زارعی منش

 

 

شنبه 5 اسفند 1391برچسب:, :: 16:2 :: نويسنده : حسین زارعی منش

شنبه 5 اسفند 1391برچسب:, :: 15:58 :: نويسنده : حسین زارعی منش

سه شنبه 1 اسفند 1391برچسب:, :: 21:55 :: نويسنده : حسین زارعی منش

روزي رستم « غمي بد دلش ساز نخجير كرد.» از مرز گذشت، وارد خاك توران شد، گوري شكار و بريان كرد و بخورد و بخفت.

سواران توراني رخش را در دشت ديده به بند كردند.  رستم بيدار كه شد در جستجوي رخش به سوي سمنگان رفت. شاه سمنگان او را به سرايش مهمان كرد و وعده داد كه رخش را مي‌يابد.

نيمه شب تهمينه دختر شاه سمنگان كه وصف دلاوري‌هاي رستم را شنيده بود، خود را به خوابگاه رستم رساند و عشق خود را به او ابراز كرد و گفت آرزو دارد فرزندي از رستم داشته باشد.

زماني كه رستم تهمينه را ترك ‌مي‌كرد، مهره‌اي به او  داد تا در آينده موجب شناسايي فرزند رستم گردد.

نه ماه بعد تهمينه پسري به دنيا  آورد. « ورا نام تهمينه سهراب كرد.»  سهراب همچون پدر موجودي استثنايي بود. در سه سالگي چوگان مي‌آموزد؛ در پنج سالگي تير و كمان و در ده سالگي كسي هماورد او نبود

زماني كه  سهراب دانست  پدرش رستم است، تصميم گرفت به ايران رفته، كيكاووس را بركنار و رستم را به جاي او بنشاند. سپس به توران تاخته و خود به جاي افراسياب بر تخت بنشيند.  «چو رستم پدر باشد و من پسر، نبايد به گيتي كسي تاجور»

سهراب سپاهي فراهم كرد. افراسياب چون  شنيد سهراب تازه جوان مي‌خواهد به جنگ كيكاووس رود،  سپاه بزرگي به سركردگي هومان و بارمان همراه با هداياي بسيار نزد سهراب فرستاد و به دو سردار خود سفارش كرد تا مانع شناسايي پدر و پسر شوند و پس از آن كه رستم به دست سهراب كشته شد، سهراب را نيز در خواب از پا درآورند.

سهراب به ايران حمله مي‌كند. نگهبان دژ سپيد در ناحية مرزي،  هجير،  با سهراب مي‌جنگد و اسير مي‌شود. سپس گردآفريد دختر دلير ايراني با سهراب مي‌جنگد. پس از جنگي سخت، سهراب مي‌فهمد او دختر است و دلباختة او مي‌شود اما گردآفريد با حيله به داخل دژ مي‌رود،  همراه ساكنان آن جا، دژ را ترك و براي كيكاووس پيام مي‌فرستند كه سپاه توران به سركردگي تازه‌جواني به ايران حمله و دژ سپيد را گرفته‌است.

نامه كه به كيكاووس مي‌رسد،  هراسان گيو را به زابل مي‌فرستد تا رستم را براي نبرد با اين يل جوان فرابخواند.

گيو وصف سهراب را كه مي‌گويد، رستم خيره مي‌ماند. سه روز با گيو به شادخواري مي‌پردازد و پس از آن به درگاه شاه مي‌رود.

كيكاووس كه از تأخير رستم خشمگين است،  دستور مي‌دهد رستم و گيو را بر دار كنند. رستم با خشم درگاه را ترك مي‌كند و مي‌گويد اگر راست مي‌گويي دشمني را كه دم دروازه است بر دار كن.

كيكاووس كه پشيمان شده، گودرز را از پي رستم مي‌فرستد و او با تدبير رستم را باز مي‌گرداند.

سپاه ايران و توران در برابر هم صف‌آرايي مي‌كنند.

شب رستم با لباس تورانيان به ميان آن‌ها رفته و سهراب را از نزديك مي‌بيند. هنگام بازگشت،  زند را كه ممكن بود پدر و پسر را به هم بشناساند، ناخواسته مي‌كشد.

روز بعد سهراب از هجير مي‌خواهد رستم را به او نشان دهد اما هجير از ترس آن كه رستم به دست اين سردار توراني كشته شود، رستم را نمي‌شناساند.

جنگ تن به تن مابين رستم و سهراب در مي‌گيرند. دو پهلوان تمام روز با نيزه و سنان و شمشير و عمود گران به جنگ پرداختند. سپس با تير و كمان به جنگ هم رفتند و زماني كه هر دو از شكست حريف درمانده شدند، هر كدام به سپاه ديگري حمله و بسياري از ايرانيان و تورانيان را به خاك افكندند. پس از چندي به خود آمدند و جنگ تن به تن را به روز ديگر موكول كردند.

شب رستم به برادرش زواره وصيت كرد و سهراب از هومان پرسيد آيا پهلواني كه امروز با او جنگيدم رستم نبود كه هومان همان طور كه افراسياب از او خواسته بود،  رستم را به او نشناساند.

روز ديگر دو پهلوان كشتي گرفتند. پس از چندي سهراب رستم را بر زمين زد و تا خواست سرش را با خنجر از تن جدا كند، رستم گفت در آئين ما كشتن در نخستين نبرد رسم نيست. سهراب او را رها كرد.

بار ديگر رستم و سهراب به كشتي گرفتن پرداختند و اين بار رستم سهراب را بر زمين زد و با خنجر پهلوي او را دريد.

سهراب گفت كسي پيدا خواهد شد تا به رستم خبر ببرد كه تو فرزند او را كشته‌اي. آن وقت اگر ماهي شوي و به دريا بروي يا ستاره در آسمان، رستم ترا خواهد يافت و به كين پسر ترا خواهد كشت.

رستم از هوش رفت (مبهوت شد!؟) و چون به خود آمد، از او پرسيد چه نشانه‌اي از رستم داري؟ سهراب بازو بندش را با همان مهره به رستم نشان داد. رستم خواست خود را بكشد كه بزرگان نگذاشتند. سهراب از او خواست از سواران توران كسي را هلاك نكنند كه پذيرفته شد.

رستم به ياد نوشدارو افتاد و كسي را نزد كيكاووس فرستاد تا اگر اندكي از نيكويي‌هاي او را به ياد مي‌آورد، نوشدارو را براي درمان فرزندش سهراب  بفرستد.

كيكاووس از ترس آن كه با زنده ماندن سهراب پدر و پسر او را از تخت به زير آورند، از دادن نوشدارو خودداري كرد و بدينسان سهراب بمرد.

 

پيوندها


ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 19
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 21
بازدید ماه : 49
بازدید کل : 18945
تعداد مطالب : 74
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1



Alternative content


کد تغییر شکل موس --> کد ساعت -->